حدود ده سال پیش وقتی خواهرم دوازده سالش بود و کانون میرفت روزهای زوج کنار کتابهایی که برای خودش می آورد حتما یکیش مال من بود یه رمان نوجوان که خوراکم بود نوجوون نبودم اما شدیدن عاشقش بودم :)) الانم نوجوون نیستم اصلا اما هنوزم برام جذابه و همین باعث شده بازم به یکی بسپارم بره کانون و برام کتاب بیاره :)

یه توصیه از من : به سنتون نگاه نکنید فقط کتاب نوجوان بخونید :))

این کتاب رو برای سومین بار دارم میخونم و هر بار بیشتر دوسش دارم .

 

از همون صفحه های اول کتاب : 

" این همون چیزیه که من بهش می گم وارونگی . آینه همه چیز رو وارونه می کنه. وقتی تو می خوای به طرف چپ خط بکشی ولی دستت به طرف راست پایین می ره، یعنی اینکه آینه داره به تو می گه می تونی از توی هر چیز تکراری یه چیز تازه و عجیب بیرون بکشی ، به شرط این که عادت های همیشگی ت رو بذار کنار . " 

سرش رو خم کرد روی شانه و خیره شد به آینه، و گفت : " ما واقعا وقتی توی آینه نگاه می کنیم، داریم به کی نگاه می کنیم ؟ "


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجمن صنفی راهنمایان گردشگری استان قم گروه فرهنگی رسانه ای مفاز آتلیه عکاسی تخصصی کودک لبخند چلچراغ شهادت myfilmday James موزیک باند کریستیانو رونالدو